من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
درآرامش باش عزیزم ، هیچ چیز دیگری وجود ندارد
و همه چیز همان است که می بینی
مهتاب ، آسمان
جایی در سرزمین ِ دور تر
دیهورِ آبی تری هست و پرچیی پر از گلهای نرگس
و درخت ِ بیدی و بادی ملایم تر
و این همه چیز است
به جز شاخه های پر از تمشک
چیز دیگری برای بوسیدن با لبهای گرم وجود ندارد
و چشمهای ما ، زیر آسمانی آبی و آفتابی در هم می پیچند
و بید مجنونی که نظاره گر ماست ، حسرت می خورد.
باید دوست بداریم!
همچون لحظات کوتاهی که کویر شکوفا می شود.
موسیقی محشر و بی نظیر که با عاشقانه الهی، عمیق و لطیف استاد بهمنی و صدای غریب - قریب ابری تون ، نوازشگر روح شد ...مستی ناب مدامی در پی داشت ...
بی نهایت ...بود
آرام تون مستدام...
چی میشه گفت
مسیحااااا
فقط دلم میخاد صدهزاربار گوش کنم.....
سلام و درود بی پایان بر شما که باطنین گوش نواز صدایتان آدم را در کوچه باغهای زیبای زندگی به گردش که نه به پرواز در می آورید.
جالب بود
صخا ابرسج