آی من! تاب میار اینهمه دلتنگی را
بشکن این آینه این آینهء سنگی را
پاره کن رشتهء دار ای جسد خشکیده
برهایی بکش این چلهء آونگی را
وقت آن ست که با قصد عزیمت باری
پای در ره نهی این جاده فرسنگی را
هر چه از خیر و شر و شادی و غم بود گذشت
بست تقدریر من آن دفتر ارژنگی را
سحری خوانی ات ای مرغ به پایان امد
شعر من باز بیاغاز شباهنگی را
بختی از تیره شب داری و نتوانی شست
از سیاهی دل بیچاره من زنگی را
نه مگر نیست فراسوی سیاهی رنگی؟
قلم شب یکش آن خاطره رنگی را
اخرین فصل من! آه ای زن شیرین! بگذار
با تو پایان دهم این تلخی و دلتنگی را