خواستن همیشه توانستن نیست
من تو را می خواستم
توانستم؟
لب داشتم بوسه خواستم
توانستم؟
دست داشتم
آغوش
توانستم؟
گاهی خواستن توان ندارد
زورش به رفتن
نبودن
نیست شدن
نمی رسد که نمی رسد
او هم که گفته کوه را به دوش
می کشد
اگری داشت محال
پاسخی که هرگز نشنیده بود
او به نه باخته بود،
که چنین به ادعا حرف می زد
من ساده می گویم
اگر چشم هایت مرا
می پسندید
کارهای عجیب نمی کردم
خیلی معمولی فکر نان و خانه
می افتادم
روزها زودتر بلند می شدم
و آنقدر دوستت می داشتم
که نفهمیم
چگونه پای هم پیر شدیم
من تو را برای پایان خستگی هایم
نمی خواستم
فقط می خواستم
جای آه
دهانم گرم اسمت باشد
عزیزم هایی که قبض برق خانه را
پرداخت نمی کنند اما
کاری با چشم های تو می کنند
که اتاق شب هم نور داشته باشد
من خواستم دوستم داشته باشی
باشی
همین
من همین کار ساده را از تو
خواستم
توانستی؟
توانستم؟
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
انگار این نبودن هایت تمامی ندارند ..
این نداشتن هایم
این نشدن ها
این نرسیدن ها ..
انگار تقدیرِ من بـا نداشتنت گره خورده است
این دوست داشتن انتها ندارد
تمامِ وجودم از ایـن خواستن ولی نداشتن درد میکند ...
انگار این بغضِ کهنه خیالِ شکستن ندارد ..
دوست داشتنت بغضی ست که تا ابد همراهم هست ..
نبودنت هم ..
نبـودنت هر روز با من است
که خط میکشد رویِ تمام خیال بافی هایم
که یـادم می آورد
این نداشتن همیشگی است ...
این نرسیدن همیشگی است ..
ندارمت و این تمامِ حرفِ من است ..
نفستون گرم
صدااااااااتون
شبیه عسل نرم و سنگین
جاری می شود لابه لای لحظه هایم
مرسی حستون همیشه زلال
به به
بینهایت زیبا و بینظیر
تکرار نشدنی است