دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

ای دل چه اندیشیده‌ای-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

 ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟    
زآن سوی او چندان وفا، زین سوی تو چندین جفا
زآن سوی او چندان کَرَم، زین سو خلاف و بیش و کم  
زآن سوی او چندان نِعَم، زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد    
زآن سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود    
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی، الله گویان می‌شوی    
آن دم تو را او می‌کُشد، تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌شوی، وز چاره پرسان می‌شوی    
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا؟

چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان    
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شُعَیب و ناله‌اش، وآن اشک همچون ژاله‌اش    
چون شد ز حد از آسمان، آمد سحرگاهش ندا
: «گر مجرمی، بخشیدمت؛ وز جرم آمرزیدمت    

فردوس خواهی، دادمت؛ خامش رها کن این دعا»





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

خانه ام آتش گرفته ست-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورون خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل

وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ، گ
گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !- محمد علی بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان

 یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران

یخ کرده ام  یخ کردنی در تب ، تبی که
جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن

یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان

گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان

یخ کرده ام چون قطب  آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان

یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها … جان پناهم !

مگذار فریادت کنم در کوهساران




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چه دانستم که این سودا -مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

 چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم -محمد علی بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
 
گسترده تر از عالـــم تنهایـــی "من" عالمـــــی نیست
 
غـــــم آنقدر دارم کـــــه مـــــی خواهـــم تمام فصلها را
 
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
 
حوای "من" بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
 
تنـــهاتــر از "مـــن" در زمین و آسمانت آدمـــــی نیست
 
آیینــــــه ام را بــــر دهان تک تک یاران گرفتــــــــم
 
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
 
همواره چون من ؛نه ، فقط یک لحظه خوب من بیندیش
 
لبریزی از گفتن ولــــی در هیــچ سویت محرمی نیست
 
من قــصد نفـــی بازی گـــــل را و باران را نـدارم
 
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
 
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
 
دردستهای بـــی نهایت مهربانش مرهمــــی نیست
 
شــاید و یا شـاید هزاران شاید دیگر اگــــرچــــه
 

اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای‌بند یکی‌ست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیده سعدی
که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود

در این سخن که بخواهند برد دست به دست




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

داروگ!- نیما -دکلمه رضا پیربادیان

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ!
کی می رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که
ذرّه ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری داروگ!

 کی می رسد باران؟





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

کیستی که من-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

کیستی که من
                  اینگونه
                         به‌اعتماد
نامِ خود را
با تو می‌گویم
کلیدِ خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
                          بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می‌روم؟


کیستی که من
                  اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش

با تو درنگ می‌کنم؟




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم...به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم

شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام

تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم ...




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


درین شب‌های مهتابی-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان

درین شب‌های مهتابی
که می‌گردم میان ِ بیشه‌های سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب
 خیالم می‌برد شاید ،
و شاید خواب -
و می‌بینم چه شاد و زنده و زیباست
الا، دریاب - می‌گویم به دل - بی تاب من ! دریاب
درین مهتابْ شب هاى خیال انگیز
مرا با خویش
تماشایی و گلگشتی‌ست بی تشویش
خیالم می‌برد شاید ،
و شاید خواب ،
                       با تصویرهایش گیج
و سیل سایه‌اش ، آسیمه سر ، گردان ، چـُنان چون طعمهٔ گرداب

دلم گویی چو موج از خود گریزان است
و از لبخنده اش ناباوری می‌بارد و هیهات
من اما خیره در آنات ِ آن آیات
چو جان بی سایه و چون سایه بی جان ، مانده بر جا مات !
و می‌گویم به دل : دریاب ! بیداری اگر ، یا خواب


یکی بنگر ، درختان با پری زادان ِ مست ِ خفته می‌مانند
ببین ! دستی بکش بر این بنفش ِ زلف ِ ابریشم
ولی آهسته و آرام
که ترسان می‌پرد ، زیباپری از خواب
نگه کن بیشه‌ای سبز است و مهتاب ِ پس از باران
همه پوشیده آن شب جامهٔ زیبای عریانی
و آرامیده زیر توری ِ پنهان ِ آرامش
همه بیدارمستان ، خفته هشیاران


و این جا ! کاج ِ باران خوردهٔ پر عطر
حباب ِ صمغ ، صد جا بر تنش ، گویی
چراغان کرده با صد گوهر شب‌تاب

و این امرودِ وحشی ، با هزاران برگ
اگرچه سیر و سیراب است ، اما باز
تو پنداری هزاران گوش خوابانده
صدای آشنای پای باران را ؛
به هر گوشش یکی آویزه ى شاداب

و سروستان ِ یک‌شب در میان ، سیراب از باران ِ تا شبگیرْ بارنده
و نرگس زارها ، تصویرهای سایه‌شان از پَر سیاووشان
و صف‌های شقایق ، دستهٔ گلگون کفن پوشان
و صف‌های صنوبر – که سیاهی می‌زند اوراقشان –
                             خیل ِ عزادارن و خاموشان
و گل‌ها و درختانی که شاید نامهاشان نیز
به دشت ِ لوحه‌ای ، باغ ِ کتابی نیست
و بی نامان ِ زیباروی و خاموشی
که – از بس ناز – با مرغان ِ جنگل نیزْشان هرگز خطابی نیست

الا دریاب – می‌گفتم به دل – دریاب !
تو عمری در کویر خشک سر کرده
اگر جویی همان است این ، همان دل خواسته ى نایاب
شب است و بیشه باران خورده و مهتاب …
شکسته در گلویش هق هق ِ گریه
دلم – دیوانه – اما داستان دیگری می‌گفت :

- “همان است این و می‌بینم
کبود ِ بیشه پوشیده ست بر تن آبی ِ مهتاب ِ مینایی
همان است این و می‌بینم ، شب ِ ترگونه ی روشن
همان افسانه و افسون رویایى
شب ِ پاک ِ اهورایی
تجلی کرده با زیباترین جلوه
شکوه ِ جاودانه روح زیبایی
همان است این و می‌بینم ، ولی افسوس !!! ...”


من این آزرده جان را می‌شناسم خوب
درین جادو شب ِ پوشیده از برگ ِ گل ِ کوکب
دلم – دیوانه – بودن با ترا می‌خواست
سروش آوازها می‌خوانْد ، مسحور ِ شکوه ِ شب
ولی مسکین دلم ، انگشت خاموشی نِهان بر لب ،
شنودن با تو را می‌خواست !

-“خوشا ، آن نازنین شب‌ها
که ما در بیشه‌های سبز گیلان می‌خرامیدیم
و جادوی طبیعت را در افسون ِ شب ِ جنگل
به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدیم
و اما بی خبر بودیم ، با شور شباب و روشنای عشق
که این چندم شب است از ماه ؟
و پیش از نیمْ شب یا بعد از آن خواهد دمید از کوه ؟
و خواهد بود
طلوعش با غروب زهره ، یا ظهر زحل همراه ؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می‌تافت
و در ما بود و گرد ِ ما
طواف ِ کهکشان‌ها و مدار ِ اختران روشن ِ هر شب
و از ما و برای ما
طلوع ِ طلعت ِ روشن‌ترین کوکب
خوشا آن نازنین شب‌ها
و آن شبگردی و شب زنده داری‌های دور از خستگی تا صبح
و آن شاباش و گهگاهی نثار ِ ابرهای عابر ِ خاموش
و گلباران ِ کوکب‌ها

و کوکب‌ها و کوکب‌ها !!! ... ”



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان