دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

من به روشن ترین کلمات پروردگارم پناه آورده ام-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


من به روشن ترین کلمات پروردگار پناه آورده ام
نان و آرامش برای ملتم
صبوری، سکوت،گمنامی و هوا...
برای خودم!
و خوابی خوش
برای ِ همه عزیزانی که از اینجا رفته اند

سرپناه

بودنی

بوده ها

ها

ای نجات دهنده بینا پس کی خواهی آمد




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



سه شعر کوتاه از قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان



با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد

---------------------------

آیینه ها

            با آه

                  آغاز می شوند

پایان حرف روشن آیینه هاست

- « آه ... »

آیینه حرف اول و آخر را

                          در یک کلام گفت

سطح تمام آینه ها ٬ امـــــــروز

                                      خاکستری است

تصویر رو به روی من ٬ انگــار

                                  من نیست

                                               تصویــــــــــر دیگری است

 

وقــــــتی خطوط سربی

سطح شقیقه های مرا با شتاب

                                        هاشور می زننــــــد ...

دیگر نمی تـــــــــوانمــــــ

این تارهای روشن را

                           آرام پشت گوش بیندازمــــــــ

خوب است حرف آینه ها را

                                این بار

                                         پشت گوش بیندازم ...

 ----------------------------

قطار می‌رود،
تو می‌روی،
تمام ایستگاه می‌رود؛
و من چقدر ساده‌ام،
که سال‌های سال،
در انتظار تو،
کنار این قطار رفته ایستاده‌ام؛
و همچنان،
به نرده‌های ایستگاه رفته،
تکیه داده‌ام
 


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

کاری به کار عشق ندارم -قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان

نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیزی و هر کسی را

که دوستتر بداری

حتی اگر یک نخ سیگار

یا زهرمار باشد

از تو دریغ میکند...

پس

من با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار، دیگر

کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته میگذارم...

تا روزگار بو نبرد...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

 

معشوق من -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

معشوق من

با آن تن برهنهء بی شرم

بر ساقهای نیرومندش

چون مرگ ایستاد

 

خط های بیقرار مورب

اندامهای عاصی او را

در طرح استوارش

 دنبال میکند

 

معشوق من

گوئی ز نسل های فراموش گشته است

گوئی که تاتاری

در انتهای چشمانش

پیوسته در کمین سواریست

گوئی که بربری

در برق پر طراوت دندانهایش

مجذوب خون گرم شکاریست

 

 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانهء قدرت را

تأئید میکند

 

 

او وحشیانه آزادست

مانند یک غریزهء سالم

در عمق یک جزیرهء نامسکون

او پاک میکند

با پاره های خیمهء مجنون

از کفش خود ، غبار خیابان را

 

 

معشوق من

همچون خداوندی ، در معبد نپال

گوئی از ابتدای وجودش

بیگانه بوده است

او

مردیست از قرون گذشته

یاد آور اصالت زیبائی

 

او در فضای خود

چون بوی کودکی

پیوسته خاطرات معصومی را

بیدار میکند

او مثل یک سرود خوش عامیانه است

سرشار از خشونت و عریانی

 

او با خلوص دوست میدارد

ذرات زندگی را

ذرات خاک را

مهای آدمی را

غمهای پاک را

او با خلوص دوست میدارد

یک کوچه باغ دهکده را

یک درخت را

یک ظرف بستنی را

یک بند رخت را

 

 

معشوق من

انسان ساده ایست

انسان ساده ای که من او را

درسرزمین شوم عجایب

چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت

در لابلای بوتهء پستانهایم

پنهان نموده ام



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


پاییز کوچک من-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

پاییز کوچک من،

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می­نگرم

روح عظیم «مولانا» را می­بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت­های گلابی

                                    قدم می­زند

و برگ­های خشک

                        زیر قدم­هایش شاعر می­شوند

وقتی به باغچه می­نگرم

«بودا» حلول می­کند

در قامت تمام نیلوفرها

وقتی به باغچه می­نگرم

پاییز «نیروانا» ست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده­ی نفسش را

در ذره­های باغ

                        دمیده است

و می­زند

            که سرو

                        به رقص آید

£

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه رنگ­هاست

                                    با یکدیگر

تا من نگاه شیفته­ام را

در خوش­ترین زمینه به گردش برم

و از درخت­های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

                        یا

                        بیرنگی را

                                    می­بینند

در طیف عارفانه­ی پاییز؟




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

گره از گیسوان گشودی و شب تقدیر شاعران شرقی شد-حمید ادیب-دکلمه رضا پیربادیان

گره از گیسوان گشودی و شب ...
تقدیر شاعران شرقی شد ...
به هیچ قول و غزل ...
قلندران کاکل افشان نکردند و ...
خرقه نیفکندند ...
مگر به مصرعی از دهان تو ...
که نکته ی همیشه ی غزل است ...

بهار نام گلی بود بر غنچه ی لبت ...
که ماه فروردین فرود می آمد ، تا بشنود ...
تابستان ...
میوه ی رسیده ی اندامت ...
در سبد پیرهن نمی گنجید ...
پاییز ...
دوباره زیر تازیانه های استخوان شکن توفان ...
به شگفتی شکفتی ...
سرتاسر زمستان را در برف ...
با نعره های سبز سروستان قامت افراشتی ...

بالا بلند بانو ...
چهار فصل عاشقان ...
به وصف روی تو رفت ...
شعر شاعران ...

همه هجرانی تو شد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

نگاه کن که غم درون دیده ام -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن

تو میدمی و آفتاب می شود




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شب هایی هست-نیکی فیروز کوهی-دکلمه رضا پیربادیان

شب‌هایی‌ هست که من و دیوارهای خاکستری
دلمان را به آمدن تو خوش می‌کنیم
شنیدی ؟؟
انتظار
صحبت از بی‌ نهایت است
شب‌هایی‌ هست که نبودنت
مرا به لمس تمام عکسهای تو نزدیکتر می‌کند
شب‌هایی‌ هست که بودنم را با نگاهم به سقف خانه میخ می‌کنم
شنیدی ؟؟
صحبت از ذره ذره نیست شدن است
شب‌ها یی هست که پرواز را زیر پوستم حس می‌کنم
شنیدی ؟؟
کندن
رفتن
صحبت از رها شدن است
شب هایی هست
مثل امشب
تاریک
سرد
شب هایی
مثل امشب
که کاش صبح نشود
میشنوم
صحبت از ختم این قائله است

صحبت از خس خس نفس‌های عشقی‌ که شاید به صبح نکشد




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

بی‌قرارم -سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

بی‌قرارم
می‌خواهم بروم
می‌خواهم بمانم
دارم در ترانه‌ئی مبهم زاده می‌شوم
به نسیما بگو کتابهای کودکان را
کنار گلدان و سوالات هفت‌سالگی چیده‌ام
گونه‌هایم گُر گرفته است
تشنه نیستم
می‌خواهم تنها بمانم
در اتاق را آهسته ببند
شب پیش خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم
انگار که تعبیر تمام رفتن‌ها
بازگشتِ به زادرودِ شقایق است
حالا بوی مینار مادرم می‌آید
بوی حنا، هفت‌سالگی، سوال، سفر، ستاره ...
می‌خواهم به بوی ریواس و رازیانه بیندیشم
به بوی نان، به لحن الکن فتیله و فانوس
به رنگِ پونه و پسین کوه
می‌خواهم به باران، به بوی خاک
به اَشکال کنار جاده بیندیشم
به سنگ‌چینِ دوداندودِ اجاقِ تُرنج
ترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپید،
بخار نفس‌های استکان
طعم غلیظ قند، رنگ عقیق چای
نی، نافله، نای،
و دق‌البابِ باد بر چارچوب روسواترینِ رویاها!


نگفتمت وقتی که خاموشم
تو در مزن؟
می‌خواهم به رواج رویا و عدالتِ آدمی بیندیشم
می‌خواهم ساده باشم،
می‌خواهم در کوچه‌های کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ
به گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشم
به صلواة ظهر و سایه‌های خسیس
به خوابِ یخ، پرده‌ی توری، طعم آب و حرمتِ علف.
چرا زبانِ خاموشِ مرا
کسی در لهجه‌های این هم جنوب در نمی‌یابد؟
نه، دیگر از آن پرنده‌ی خیس
از آن پرنده‌ی خسته ... خبری نیست
روی دیوارِ آن سوی پنجره
کسی با شتاب چیزی می‌نویسد و می‌رود.
امروز هم کسی اگر صدایم کرد
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
می‌خواهم به جنوب بیندیشم
می‌خواهم به آن پرنده‌ی خیس، به آن پرنده‌ی خسته ...
به خودم بیندیشم ...!
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه‌های بی‌وقفه‌ام پنهان کنم
همین خوب است ...

همین خوب است!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


ووف از این روزهای کند طولانی...!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


از حوالی همین روزهای کند بیخود طولانی میگذریم

و باد فقط بر سر شاخه های شکسته می وزد

ما اشتباه میکنیم که از چراغ انتظار شکستن داریم

شب........سرانجام خودش میشکند

حالا سالهاست

که مااز حوالی انتظار

 

خواب یک روز خوش را از شب شکسته میپرسیم .

راستی اینهمه چرت و پرت عجیب  قشنگ

با ما چه نسبتی  چه ربطی  چه حرفی دارند ؟

خدا شاهد است

یک شب از اینهمه دریا ... که  گریسته ام

شما تا دمدمای همین دقیقه هم  سر نخواهید کرد !

اووف از این روزهای کند طولانی......!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان