می دانم
حالا سال هاست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا همه می دانند که همه ی ما یک طوری غریب
یک طوری ساده و دور
وابسته ی دیر سال بوسه و لبخند و علاقه ایم.
آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خواب عصر جمعه را می دید.
ما از اول کتاب و کبوتر
تا ترانه ی دلنشین پریا
ری را و دریا را دوست می داشتیم.
دیگر سراغت را از نارنج رها شده در پیاله ی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از ماه، ماه درشت و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از گلدان شکسته بر ایوان آذر ماه نخواهم گرفت
دیگر نه خواب گریه تا سحر،
نه ترس گمشدن از نشانی ماه،
دیگر نه بن بست باد و
نه بلندای دیوار بی سوال...!
من، همین من ساده... باور کن
برای یکبار برخاستن
هزار هزرا بار فرو افتاده ام.
دیگر می دانم
نشانی ها همه درست!
کوچه همان کوچه ی قدیمی و
کاشی همان کاشیِ شب شکسته ی هفتم،
خانه همان خانه و باد که بی راه و
بستر که تهی!
ها ری را، میدانم
حالا می دانم همه ی ما
جوری غریب ادامه ی دریا و نشانی آن شوق پر گریه ایم.
گریه در گریه، خنده به شوق،
نوش! نوش... لاجرعه ی لیالی!
در جمع من و این بغض بی قرار،
جای تو خالی!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
سرانجام باورت میکنند
باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند
که جُرمِ باد ... ربودن بافههای رویا نبوده است.
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردیبهشت به دیدنت میآیم.
خبر تازهای ندارم
فقط چند صباحِ پیشتر
دو سه سایه که از کوچهی پائین میگذشتند
روسریهای رنگین بسیاری با خود آورده بودند
ساز و دُهل میزدند
اما کسی مرا نمیشناخت.
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیدهای ریرا!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم.
حیرتآور است ریرا!
حالا هرکه از روبرو بیاید
بیتعارف صدایش میکنیم بفرما!
امروز مسافر ما هم به خانه برمیگردد.
ای ساده ...ای صبور...
آن روز
که نم نم بارانی هم می آمد
اشتباه ما
شمارش یکی در میان حروف دریا بود
ما برای نوشتن اسامی دوستانمان
کلمه کم آورده بودیم
نمی گویم از هرچه بودن حالای ما
آینده هم آسوده خواهد گذشت
اما لااقل یک حرفی بزن، چیزی بگو!
رازی که باد از شمال بیاید و
شنیدن از جنوب گریه ببارد.
پس این همان کمی آرامش بی جهت
کی خواهد رسید؟!
در حیرتم این جا
این بید سر به راه... چرا؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستن سرشاخه های بلند
خود حرفی نمی زند!
آیا سکوت
همیشه سرآغازِ تمرین ترانه
و گفتگوی باران است!؟
پس تو که با فال سبز علف آشناتری
بگو کی باران خواهد آمد؟
اما تو باور نکن!
خداحافظ نسیمای غمگین من!
به خدا ... دریایی هست!
تو ... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
احتمال گریستن ما بسیار است
هم از این روست که جهان را دوست می دارم....
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان