دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

شب سرشاری بود-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان

شب سرشاری بود.
رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت‌.

دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه‌، که خدا پیدا بود.
در بلندی ها، ما
دورها گم‌، سطح ها شسته‌، و نگاه از همه شب نازک تر.

دست هایت‌، ساقه سبز پیامی را می داد به من
و سفالینه انس‌، با نفس هایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ‌.

از شرابی دیرین‌، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب‌، روی رفتارت‌.
تو شگرف‌، تو رها، و برازنده خاک‌.

فرصت سبز حیات‌، به هوای خنک کوهستان می پیوست‌.
سایه ها برمی گشت‌.

و هنوز، در سر راه نسیم‌.
پونه هایی که تکان می خورد.
جذبه هایی که به هم می خورد.





دانلود


بر گور لیلی -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

آخر گشوده  شد زهم آن پرده های راز

آخر   مر ا   شناختی   ای   چشم   آشنا

چون سایه دیگر از چه گریزان شوم زتو
من هستم  آن  عروس  خیالات   دیر  پا
چشم  منست  اینکه  دراو خیره  مانده ای
لیلی که بود ؟ قصه ی چشم سیاه چیست ؟
درفکر این  مباش  که چشمان من چرا
چون   چشمهای وحشی لیلی  سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب  شکفته  بود
در چشم من شکفته ی  گل  آتشین عشق
لغزیده  بر شکوفه ی لبهای   خاموشم
بس قصه های زپیچ و خم دلنشین عشق
در   بند   نقشهای   سرابی   و   غافلی
برگرد  .....این لبان من ،این جام بوسه ها
از دام بوسه راه  گریزی   اگر  که   بود
ما  خود  نمی شدیم  چنین  رام بوسه ها
آری.....چرا  نگویمت  ای  چشم   آشنا
من   هستم  آن  عروس  خیالات  دیر پا
من هستم آن زنی که سبک  پانهاده است

بر گور  سرد   و  خاموش  لیلی   بیوفا





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم-فریبا عباسی-دکلمه رضا پیربادیان

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چراغهای رابطه تاریکند-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان


دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان میروم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد


کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان









پشت دریاها شهری ست! قایقی باید ساخت-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی- هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

چه فکر میکنی

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی

 در این خراب ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی

 چه سهمناک بود سیل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب

در کبود دره ‌های آب  غرق شد

 هوا بد است

 تو با کدام باد میروی

چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو وا نمی شود

 تو از هزاره های دور آمدی

در این درازنای خون فشان

به هرقدم نشان نقش پای توست

در این درشت نای دیو لاخ

زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفای توست

به گوش بیستون هنوز

صدای تیشه‌های توست

 چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها که از تو گشت سربلند

زهی که کوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هر گزند

 نگاه کن هنوز ان بلند دور

آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست

سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز

رو نهی بدان فراز

 چه فکر میکنی

جهان چو ابگینه شکسته ایست

 که سرو راست هم در او

شکسته مینماید

چنان نشسته کوه

در کمین این غروب تنگ

 که راه

بسته مینمایدت

زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی است این درنگ درد و رنج

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

گنه کردم گناهی پر ز لذت-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان


گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان





سلام یعنی برای همیشه ... خداحافظ!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

تکلیفِ تمام ترانه‌های من
از همین اولِ بسم‌اللهِ بوسه معلوم است
سلام، یعنی خداحافظ!
خداحافظ جای خالی بعد از منِ غریب
خداحافظ سلامِ آبی امنِ آسوده
ستاره‌ی از شب گریخته ی همروزِ من،
عزیزِ هنوزِ من ... خداحافظ!


همین که گفتم!
دیگر به هیچ پرسشی
پاسخ نمی‌دهم!


هی بی‌قرار!
نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بی‌هوا
تو از نگاه چَپ‌چَپِ شب می‌ترسی؟
ما پیش از پسینِ هر انتظاری حتما
کبوترانِ رفته از اینجا را
به رویای خوش‌ترین خبر فراخواهیم خواند.


من ... ترانه‌ها وُ
تو ... بوسه‌ها وُ
شب ... سینه‌ریزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
تا دیگر هیچ اشاره یا علامتی از بُن‌بستِ آسمان نمانَد.
راه باز ...، جاده روشن وُ
همسفر فراوان است.


برمی‌گردیم
نگاه می‌کنیم
امیدوار به آواز آدمی ...!


آیا شفای این صبحِ ساکتِ غمگین
بی‌خوابِ آخرین ستاره مُیسر نیست؟
همیشه همین قدم‌های نخستینِ رفتن است
که رازِ آخرین منزلِ رسیدن را رقم می‌زند.


کم نیستند کسانی
که با پاره‌ی سنگی در مُشتِ بسته‌ی باد
گمان می‌کنند کبوتری تشنه به جانب چشمه می‌بَرَند،
اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهیم خورد
ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی دیده‌ایم


از این پیشتر نیز
فالِ غریب ستاره هم با ما
از همین اتفاق عجیب گفته بود.


ما نزدیک آینه نشستیم و شب شکست و
خبر از مسافرِ خوش‌قولِ بوسه رسید،
رسید همین نزدیکی‌ها
که صبحِ یک جمعه‌ی شریف
از خواب روشن دریا باز خواهیم گشت.
همه چیز دُرست خواهد شد
و شب تاریک نیز از چراغِ تَرک‌خورده عذر خواهد خواست.
همین برای سرآغاز روزِ به او رسیدن کافی است،
همین برای نشستن و یک دلِ سیر گریستنِ ما کافی‌ست،
همین برای از خود دور شدن و به او رسیدن کافی است.


سلام ...!
سلام یعنی خداحافظ!
خداحافظ اولین بوسه‌های بی‌اختیار
کوچه‌های تنگ آشتی‌کنانِ دلواپس
عصر قشنگِ صمیمی
ماه مُعطرِ اطلسی‌های اینقدی، ... خداحافظ!


سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سایه‌نشینِ آب و همپیاله‌ی تشنگی سلام،
سلام، اولادِ اولین بوسه از شرمِ گُل و گونه‌های حلال،
سلام، ستاره‌ی از شب گریخته‌ی همروز من،
عزیزِ همیشه و هنوز من ... سلام!







دانلود با لینک مستقیم




می‌تراود مهتاب- نیما یوشیج-دکلمه رضا پیربادیان


می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
نیست یک‌دم شکند خواب به چشم ِ کس و ، لیک
غم ِ این خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند .


نگران با من استاده سحر
صبح ، می‌خواهد از من
کز مبارک دم ِ او آورم این قوم ِ به‌جان‌باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره ِ این سفرم می‌شکند .
***
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا ! به برم می‌شکند


دست‌ها می‌سایم
تا دری بگشایم ،
بر عبث می‌پایم
که به‌در کس آید ؛
در و دیوار ِ به هم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند .
***
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
مانده پای‌آبله از راه ِ دراز
بر دم ِ دهکده ، مردی تنها ؛
کوله‌بارش بر دوش ،
دست ِ او بر در ، می‌گوید با خود :
- « غم ِ این خفته‌ی ِ چند

خواب در چشم ِ ترم می‌شکند ! » ...






دانلود با لینک مستقیم


در جمع من واین بغض بی قرار جای تو خالی-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

می دانم

حالا سال هاست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد

حالا همه می دانند که همه ی ما یک طوری غریب

یک طوری ساده و دور

وابسته ی دیر سال بوسه و لبخند و علاقه ایم.

 

آن روز

همان روز که آفتاب بالا آمده بود

دفتر مشق ما

هنوز خواب عصر جمعه را می دید.

ما از اول کتاب و کبوتر

تا ترانه ی دلنشین پریا

ری را و دریا را دوست می داشتیم.

 

دیگر سراغت را از نارنج رها شده در پیاله ی آب نخواهم گرفت

دیگر سراغت را از ماه، ماه درشت و گلگون نخواهم گرفت

دیگر سراغت را از گلدان شکسته بر ایوان آذر ماه نخواهم گرفت

دیگر نه خواب گریه تا سحر،

نه ترس گمشدن از نشانی ماه،

دیگر نه بن بست باد و

نه بلندای دیوار بی سوال...!

من، همین من ساده... باور کن

برای یکبار برخاستن

هزار هزرا بار فرو افتاده ام.

 

دیگر می دانم

نشانی ها همه درست!

کوچه همان کوچه ی قدیمی و

کاشی همان کاشیِ شب شکسته ی هفتم،

خانه همان خانه و باد که بی راه و

بستر که تهی!

 

ها ری را، میدانم

حالا می دانم همه ی ما

جوری غریب ادامه ی دریا و نشانی آن شوق پر گریه ایم.

گریه در گریه، خنده به شوق،

نوش! نوش... لاجرعه ی لیالی!

در جمع من و این بغض بی قرار،

جای تو خالی!






شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان