دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

چه میکنی چه میکنی_اخوان ثالث_دکلمه رضا پیربادیان

-«چه می‌کنی؟ چه می‌کنی؟
در این پلید دخمه‌ها،
سیاه‌ها، کبودها،
بخارها و دودها؟

ببین چه تیشه می‌زنی
به ریشه‌ی جوانیت،
به عمر و زندگانیت؛
به هستیت، نشانیت.

تبه شدی و مردنی؛
به گورکَن سپردنی؛
چه می‌کنی؟ چه می‌کنی؟»

-«چه می‌کنم؟ بیا ببین
که چون یَلانِ تَهْمْتَن،
چه‌سان نبرد می‌کنم.
اُجاق این شراره را
که سوزد و گُدازَدَم،
چو آتش وجود خود،
خموش و سرد می‌کنم.

که بود و کیست دشمنم؟
یگانه دشمن جهان.
هم آشکار، هم نهان.
همان روانِ بی‌امان،
زمان، زمان، زمان، زمان.
سپاهِ بی‌کَرانِ او:
دقیقه‌ها و لحظه‌ها.
غروب و بامدادها.
گذشته‌ها و یادها.

رفیق‌ها و خویش‌ها.
خراش‌ها و ریش‌ها.
سرابِ نوش و نیش‌ها،
فریبِ شاید و اگر،
چو کاش‌های کیش‌ها.
بَسا خَسا به‌جای گل،
بَسا پَسا چو پیش‌ها.
دروغ‌های دست‌ها،
چو لاف‌های مست‌ها؛
به چشم‌ها، غبارها،
به کارها، شکست‌ها.
نویدها، درودها.
نبودها و بودها.

سپاه پهلوان من،
به دخمه‌ها و دام‌ها:
پیاله‌ها و جام‌ها،
نگاه‌ها، سکوت‌ها،
جویدَن بُروت‌ها.
شراب‌ها و دودها،
سیاه‌ها، کبودها.

بیا ببین، بیا ببین،
چه‌سان نبرد می‌کنم؛
شکفته‌های سبز را
چگونه زرد می‌کنم!»



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

اگر ابر است این تاریک-اخوان ثالث_دکلمه رضا پیربادیان

... اگر ابر است این تاریک،
به مرگ آغشته، هر نزدیک،
و دوران را ز چشم جمله پوشیده ست؛
و ما را اینچنین در انتظاری خشک و طاقت سوز
به کردارِ کویری تشنه می دارد؛
اگر ابر است
چرا بر حالِ ما اشکی نمی بارد؟

تو هم، خورشیدِ پنهان!، کاش گاهی می درخشیدی
و می دیدی چه بدهایی، سیه دل ناجوانمردان، به ما مردم
                               روا دانند

و مُهری می زدی، با لکّه ای -نه، تکه ای- از نور
بر اوراقِ سیاه دفتر ایّام.
گواه اینکه وحشتها چه بیرحم و چه کین توز است
و می دیدی چه دهشتناک روز ابریِ زشتی ست،
همان روز مبادایی که می گویند، امروز است.
و پاکیها و نیکی ها به خاک نیستی مدفون،
بد و بیراه پیروز است.

نه امروز و نه فردایی
نه ایمان و نه امّیدی
چه روز است این، تُرُشرو، تنگ و تار، آنگاه
نه بارانی، نه خورشیدی،
به چشم اعتنا و مهر
خدایا کاش می دیدی.


دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

هیچیم و چیزی کم -اخوان ثالث- دکلمه رضا پیربادیان

هیچیم

هیچیم و چیزی کم

ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید

وز اهل عالم های دیگر هم

یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟

از اهل عالم هیچیم و چیزی کم، گفتم.

غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد

نور سیاه و مبهمی دارد

پس زنده باش مثل شادی، غم

ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم

و مثل عاشق، مثل پروانه

اهل نماز شعله و شبنم

اما

هیچیم و چیزی کم.

***

رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود

شب بود و مظلم بود و ظالم بود

آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد

و پشه ها و سوسکها، بسیار

دیدم که اینک روشنایم خرده خواهد شد

کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد

باغ شبم افسرده خون مرده خواهد شد

خاموش کردم روشنایی را

و پشه ها و سوسکها رفتند

غم رفت ، شادی رفت

و هول و حسرت ترک من گفتند

و اختران خفتند

آنگاه دیدم، آن طرف تر از سکنج بام

یک دختر زیباتر از رویای شبنمها

تنها

انگار روح آبی و آب است

انگار هم بیدار و هم خواب است

انگار غم در کسوت شادی ست

انگار تصویر خدا در بهترین قاب است

انگار ها بگذار

بیمار،

او آن (( نمی دانی و می دانی )) ست

او لحظه فرار جادویی

او جاودانه ، جاودانتاب است

محض خلوص و مطلق ناب است.

***

از بام پایین آمدیم، آرام

همراه با مشتی غم و شادی

وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم

گفتیم بنشینیم

نزدیک سالی مهلتش یک دم

مثل ظهور اولین پرتو

مثل غروب آخرین عیسای بن مریم

مثل نگاه غمگنانه ما

مثل بچه آدم

آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم

باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک

هیچیم و چیزی کم
.


دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مرداب_اخوان ثالث_دکلمه رضا پیربادیان


این نه آب است کآ”ش را کند خاموش
با تو گویم ، لولی لول گریبان چاک
آبیاری می کنم اندوه زار خاطر خود را
زلال تلخ شور انگیز
تاکزاد پاک
آتشناک
در سکوتش غرق
چون زنی عیران میان بستر تسلیم ، اما مرده یا در خواب
بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها کرده ست
پهنه ور مرداب
بی تپش و آرام
مرده یا در خواب مردابی ست
و آنچه در وی هیچ نتوان دید
قله ی پستان موجی ، ناف گردابی ست
من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
زی خدای و جمله پیغام آورانش ، هر که وز هر جای
بسته گوناگون پل پیغام
هر نفس لختی ز عمر من ، بسان قطره ای زرین
می چکد در کام این مرداب عمر اوبار
چینه دان شوم و سیری
ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
بازمانده ، جاودان ،‌منقار وی چون غار
من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
همچو ماهی سویش اندازم
سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار ؟
باز گوید : طعمه ای دیگر
اینت وحشتناک تر منقار
همچو آن صیاد ناکامی که هر شب خسته
و غمگین
تورش اندر دست
هیچش اندر تور
می سپارد راه خود را ، دور
تا حصار کلبه ی در حسرتش محصور
باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
تورش اندر دست و در آن هیچ
تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
و آزماید بخت بی بنیاد
همچو این صیاد
نیز من هر شب
ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
باز گویم : ساغری دیگر
تا دهد آن : دیگری دیگر
ز آن زلال تلخ شورانگیز
پاکزاد تاک آتشخیز
هر بهنگام و بناهنگام
لولی لول گریبان چاک
آبیاری می کند اندو زار خاطر خود را
ماهی لغزان و زرین
پولک یک لحظه را شاید
چشم ماهیخوار را غافل کند ، وز کام این مرداب برباید



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چاقو-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

در انزوای بسترش آرام
_در گور جیب من _
خود را به دست خواب سپرده است
چاقو.
شاید که مرده است
لب تشنه
سر به چاک گریبان ،
و سرد لب؛
چاقو .
□با یاد آنچه رفته و بر جاست
در غرق آب ذهن در هم و مخدوش
چاقو !

شاید که مرده است .
یا در عمیق خواب
تصویر خون منعقدی را
بر تیزی برنده ی تیغش
ترسیم می کند
چاقو !

چاقو
شاید که فکر می کند
در انزوای بستر مغموم
مرده است .
یا در بطالت عبثی موهوم
دیریست زندگی
او را ز یاد قرن آهن و باروت ،برده است .
افسوس ...

چاقو
با خویش در ستیز
می اندیشد :
[ای کاش چنبره می بست
انگشت های کارکشته ی جراحی
بر گرد دسته ام .]

شک می رمد ز تیغه ی پولاد
چاقو ،
_درگیر با یقین _
با خویش گوید :آه...،که بی شک
ای قلب های خسته ی بیمار
مجروح.
اینم یقین که در عطش قطره های خون
عمرم
نمی گذشت
افسوس !

بس بوسه های سرخ
بر نیش تیغه ام که نمی مرد.

چاقو
شاید که فکر می کند:
_ای کاش
دستان قاتلی
شوری خون داغ قلب زنی را
بر سرد تیغه ی بی رحم می چشاند
آه ...

چاقو!

چاقو چه فکر می کند !
_اینجا چه می کنم !
در خلوت غمین بسترم ،این جیب ،تابوت ،هم گور
هم کفن.

در گور جیب  این تن بیمار
این دل مجروح
مقتولدست خویش
مرده ی بی خون
آه...

چاقو
از ژرف جیب من
فریاد می زند :
_دیریست هم نبرد دسته ی خویشم.
با خویش در ستیز
از غیر در گریز.

چاقوی من گناه ندارد
او تشنه است
تشنه ی یک جرعه خون شور .
او خلق گشته است
 سینه بدرد
و غرق خون شود
آنک سعادت چاقو .

چاقو.....




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ-زهرا ضیایی-دکلمه رضا پیربادیان

ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﻟﺮﺯﺵ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ


ﮐﻮﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻗﺎﻣﺖ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻡ
ﭘﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ
ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ

ﺻﺤﻦ ﺍﻏﻮﺷﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺒﺨﺶ
ﺗﺎﺑﺶ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ

ﻧﺦ ﺑﻪ ﻧﺦ ﭘﺎﮐﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﻏﺼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ
ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ

ﻣﻦ ﮐﺠﺎﯼ ﻗﺼﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ!!!

ﺑﺎﻭﺭ ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهام
بکوش و باز کن از کتف بسته‌ام زنجیر



«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن،‌ هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانی‌ست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن



«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
به‌رقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهره‌ها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست



«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» می‌خندم
بریز باده به لب‌های شاعر این شهر

دوباره پرچم نصرت به عرش می‌بندم





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای مردمان بگویید آرام جان من کو-انوری-دکلمه رضا پیربادیان

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم

در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



در خانه غم بودن از همت دون باشد-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

در خانه غم بودن از همت دون باشد

و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد

آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد

وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد

آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد

هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد

سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد

پرواز چنین مرغی از کون برون باشد

بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری

آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد

جام می موسی کش شمس الحق تبریزی

تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان