شما
فانوس کهنه ای سراغ دارید ؟
غول جادویی ؟ چیزی......
میخواهم چشم که باز میکنم
دور از این هیاهوی تکراری
کنار آرامشی از جنس دریا
حوالی آرامش سپیدارهای رها
علف های تر را بو بکشم
و دامنم را پر کنم از بابونه های وحشی
میخواهم
باد همبازی گیسوانم باشد
و غول چراغ جادو
تمام ساعت های دنیا را از کار بیندازد
حتی ساعت آمدن کسی را که
بیتابم میکند
دغدغه و دلشوره نمیخواهم
شما فانوس کهنه ای سراغ دارید ؟ ......
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد
که سال ها بدوی، قبل خط ّ پایانی
یواش سایه ی یک مرد از عقب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمی آید، نه! کسی نمی آید
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغها همه بیدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانۀ خونین دوباره برگردند.
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوجِ طنینش ز دشتها گذرد؛
پیام روشنِ باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشکسال چه ترسی؟ ـ که سد، بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
در این زمانۀ عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب،
زلال تر از آب.
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خادار گذشته.
حریق شعلۀ گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق.
زمین تهیست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی».
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دانلود بازخوانی با صدای رضا پیربادیان
دلم.. یک اتفاق تازه میخواهد..!!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
که زیر سر تو بوده است...
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
به ﮐﺠﺎ ﭘﺮ ﺑﺰﻧﻢ ؟ ! ﻣﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺷﻬﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ !
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﻗﻔﺲ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ، ﺩﺭ ﺑﮕﺸﺎ
ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺩﺍﻧﻪ ﻣﺪﻩ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺮﻧﺠﺪ، ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ !
ﺯﻫﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺷﻤﻊ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺪﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﻫﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﻮﭼﮏ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺗَـﺮﮎ ﺍﺳﺖ
ﺁﺏ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮓ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺑﺒﺮﻡ، ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺗﺮﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﻤﺎ ﺳﯿﻞ ﺷﻮﺩ،
ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﻢ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﭘﻞ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
شاعر و کسی میشناسه تو کامنت بگه لطفا
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
میخواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده ایم جهان کرده از برش
خواهر! زمان، زمان برادرکشیست باز
شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش
با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! منم! هم او که به تعداد موج هایت
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ در خون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرش
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم : تو را دوست دارم
نه خطی! نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم تو را دوست دارم
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید