دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

چرا به یاد نمی‌آورم!؟-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

چرا به یاد نمی‌آورم!؟ هنوز تَنگِ غروب دریا بود،
که فانوس کومه‌ی مرا تو روشن کردی.
پیاله‌ی باژگون ستاره در مصیبت شامگاه
هم از آن تفأل تاریک شکست،
ورنه من این همه تردیدِ رفتنم نبود.


چرا به یاد نمی‌آورم؟ پیراهنم از خواب میخک و
تبسم سایه،‌ غلغلْ نیلوفر از هجوم هماغوشی،
و دهانم پُر از بوی واژه بود. بوته‌ی گل سرخی بر شانه‌ی چپم،
هزار نام آسیمه از نشانیِ ماه،
و دری بی‌کلید، مشرف به کوچه‌ی بی‌نام.


چرا به یاد نمی‌آورم؟ گلدانی تشنه بر ایوان آذرماه،
بارش غبار ستارگان دنباله‌دار، پاکتی بر از بوسه و کمپوت،
عیادت و سیگار، و پَریْ‌دختری مغموم
در زمهریرِ دریچه و خشت. دیوار و چکمه و پسین،
راه شمال و بچه آهویِ تشنه‌ای در نشیب.


چرا به یاد نمی‌آورم!؟ به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی.
هرگز هیچ شبی دیدگان ترا نبوسید.
گفتی مراقب انار و آینه باش.
گفتی از کنار پنجره چیزی شبیه یک پرنده گذشت.
زبانِ زمستان و مراثی میله‌ها.
عاشق‌شدن در دی‌ماه،‌ مردن به وقت شهریور.


چرا به یاد نمی‌آورم؟ همیشه‌ی بودن، باهم بودن نیست.
گفتی از سایه‌روشن گریه‌هات،
دسته گلی بنفش برای علو خواهی آورد.
یکی از همین دوسه واژه را به یاد نمی‌آورم.
همیشه پیش از یکی، سفرهای دیگری در پی است.


چرا به یاد نمی‌آورم؟
مرا از به یاد آوردنِ آسمان و ترانه ترسانده‌اند.
مرا از به یاد آوردنِ تو و تغزلِ تنهایی، ترسانده‌اند.
گفتی برای بردنِ بوی پیراهنت برخواهی گشت.
من تازه از خوابِ یک صدف از کف هفت دریا آمده بودم.
انگار هزار کبوتربچه‌ی منتظر
در پسِ چشمهات، دلواپسی مرا می‌نگریست.




چرا به یاد نمی‌آورم؟ دریچه‌ای رو به شمال و
گلدان تشنه‌ای بر ایوانِ آذرماه.
به گمانم اگر باران نمی‌آمد تو حرفی برای گفتن داشتی،
مرا از شنیدنِ صدایِ گریه‌های تو ... ترسانده بودند.
من از هراس تماشا،
پلک تمام پنجره‌های جهان را خواهم بست.
چشم‌ها، درخت‌ها، چارپایه‌ها، مردمان و رازی غریب
که بر حلقه‌ی ریسمانی، سایه‌روشن مرا می‌نگریست


چرا به یاد نمی‌آورم!؟ هنوز صدای سایش سوهان
بر استخوان جمجمه می‌آید. من می‌ترسم،
می‌ترسم ای ترانه‌ی ممنوع!
مرا از به یاد آوردنِ آسمان و ترانه ترسانده‌اند.
چرا به یاد نمی‌آورم؟ آن سوی شعله‌های شاخسار ارغوان،
شبحی معلق، تردید مرا می‌نگرد.
نام تمامی میادین جهان، مرگ است.
یا مرگ، نامِ تمامیِ چند نقطه‌ی مجبور ...؟!
چرا به یاد نمی‌آورم؟ نشانی مرا در خلوت میله‌ها زمزمه مکن

نشانی ترا در ازدحام دیوارها زمزمه نخواهم کرد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست -سهراب -دکلمه رضا پیربادیان


گوش کن.

جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را.



چشم تو زینت تاریکی نیست.



پلکها را بتکان. کفش به پا کن و بیا.



وبیا تا جایی

که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد.



و زمان روی کلوخی بنشیند با تو.



و مزامیر شب اندام تو را

مثل یک قطعهء اواز به خود جذب کند.



پارسایی است در انجا که تو را خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثهء عشق تر است.



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چه خلوت خوشی دارد این گوشه - صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

چه خلوت خوشی دارد این گوشه ی قشنگ..
باد از عطر علف بی هوش
هوا از عیش اسمان ابی
و ذهن روشن هیزم
که گرم گرم از خیال جنگل افرا و صنوبر است
جه بوی خوشی می اید از حواشی این پونه زار
باید ان جا
ان دور دست کمی مانده به رود
باران باشد
یک جاده ی خیس نقره بوش ان جا
بیچیده ی نم و نی
پر از نقش پای پرنده و اهوست
ان جا بادهای از شمال امده
دارند رمه های سراسیمه ی مه را

به جانب دره های پنج و نیم غروب می برند


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مرا تو بی سببی نیستی-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

مرا
تو
بی سببی
نیستی .
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد .

خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی !



پس پشت مردمکانت

فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب میکند؟
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست .

نگاه از صدای تو ایمن می شود .
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی !

و دلت
کبوتر آشتی ست ،
در خون تپیده
به بام تلخ .
با این همه
چه بالا
چه بلند

پرواز میکنی !



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


شنیدن بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است- بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود مستقیم

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو 

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو    

گفتم ای دل چه مه است این  دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو 

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
 گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دانلود دکلمه

صدا کن مرا صدای تو خوب است-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دانلود مستقیم

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.

آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده ی پل

پرنده ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده ای که می زنی مکرر کن.

در فراسوی مرزهای تن ام

تو را دوست می دارم.

در آن دور دست بعید

که رسالت اندامها پایان میپذیرد.

و شعله و شور تپش ها و خواهش ها

به تمامی

فرو می نشیند٬

و هر معنا قالب لفظ را وامیگذارد

چنان چون روحی

که جسد را در پایان سفر٬

تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...


در فراسوهای عشق٬

تو را دوست میدارم

در فراسوهای پرده و رنگ.

در فراسوهای پیکرهایمان

با من وعده ی دیداری بده...


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان




دانلود دکلمه

ارغوان-سایه-دکلمه رضا پیربادیان

ارغوان

شاخه ی هم خون جدا مانده ی من

آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟

آفتابی ست هوا ٬

یا گرفته ست هنوز ؟

من درین گوشه

که از دنیا بیرون ست ٬

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه میبینم

دیوار است

آه

این سخت سیاه

آنچنان نزدیک ست

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته

که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کور سویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم میگیرد

که هوا هم اینجا زندانی ست

هر چه با من اینجا ست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه ی چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نیانداخته است

اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو میریزد

ارغوان

این چه رازیست که هر بار بهار ٬

با عزای دل ما می آید ؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟

اینچنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید

ارغوان پنجه ی خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس

کی برین دره غم می گذرند ؟

ارغوان

خوشه ی خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره ی باز سحر

غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشا گه پرواز ببر

آه بشتاب

که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان

بیرق گلگون بهار

تو بر افراشته باش

شعر خون بار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه نا خوانده ی من

ارغوان

شاخه ی هم خون جدا مانده من ......



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دانلود بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عقبی

نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سرکویت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان