دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

من پادشاه مقتدر کشوری که نیست-حسین جنتی-دکلمه رضا پیربادیان


من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!


در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر

سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!

 

هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم

از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!

 

بو برده است لشکر من، بسکه گفته ام

از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!

 

من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،

پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!

 

من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،

موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!

 

باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،

روشن شود، دلایل این باوری که نیست!

 

هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،

دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،

 

فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،

تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


در کجای عادت از آیینه پنهانم -رضا حیدری نیا-دکلمه رضا پیربادیان

در کجای عادت از آیینه پنهانم بگو

در کدامین چالش از کف رفت ایمانم بگو

 

با کدامین ظلم غم راهی به قلبم باز کرد

با کدامین صبر شد آخر به لب جانم بگو

 

با کدامین جلوه دیگر کارم از بودن گذشت

شد کجای باورم تردید مهمانم بگو

 

در کدامین لغزش افتاد آخر این تنگ غرور

گو کجا این عقل غافل گفت میدانم بگو

 

گو لگد را در کجا این کاهلی بر بخت زد

یا کدامین سستی ام دزدید سامانم بگو

 

در کدامین لحظه ام افتاده ام در خاطرات

گفت ساعت در کجای راه می مانم بگو

 

گو به دور از چشم من کی این گلو بغضی شکست؟

از چه وقتی خواستی اینسان پریشانم بگو

 

گو عبادت بر خودش این خنده کی آغاز کرد؟

در کدام افطار فرصت رفت از خوانم بگو

 

در کجا زین نام و از این ننگ من فارغ شدم

در کدامین پر زدن جا ماند انسانم بگو

 

این طلب کردن چه شد دیگر نشد مطلوب من

گو چه سان مطلوب شد کالای ارزانم بگو

 

گو رضایت در کجای خواستن گم گشته بود

از کجا فارغ ز هر تشویش امکانم بگو

 

کشتی میلم کجا یک ساحل آرام یافت

کین چنین بر بحر غم دیگر نمی رانم بگو

 

این غزل ها از کجا حال رضا را یافتند

من که از خود هم دگر شعری نمی خوانم بگو




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دو شعر از سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

میل مرگی عجیب در من است

مثل شباهت سین به اصوات سادگی

مثل شباهت زندگی به نون و القلم ... والکاف

مثل شباهت پروانه و پری

مثل شباهت عشق به حرف عین ، به حرف شین ، به حرف قاف

یا بازی واژه با معنا ، چه می دانم !

هرچه هست ، همین است :

از همه گریزانم ، از این همه همهمه گریزانم .

دیگر سر هیچ بازاری نخواهم رفت

دیگر برای هیچ کسی آواز نخواهم خواند .

( تا زنده ایم ، نگرانیم . وقتی هم که می میریم

باز چشم هامان یک سو را می نگرد ...! )

اما ای کاش میان آن همه شد آمد شب و روز

ما راه خود را می رفتیم ؛

تو سوی من بودی و من سوسوی تو بودم .

اصلا به کسی چه مربوط

که من بالای خواب دریا گریسته ام

یا در گمان کودکی از خواب گریه ها !؟

به ارواح خاک زنی گمنام در مشرق آسمان قسم ،

من از این همه گریزانم ،

از این همه همهمه گریزانم



............

قبول نیست ری را
بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید
پریچه بی جفت آبها را ببوسد ،
برود تا پشت بال پروانه
هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند
قبول نیست ری را !

بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیم
غصه هامان گوشه گنجه بی کلید
مشقهامان نوشته
تقویم تمام مدارس در باد
و عید یعنی همیشه همین فردا
نه دوش و نه امروز ،
تنها باریکه راهی است که می رود
می رود تا بوسه ، تا نقل و پولکی
تا سهم گریه از بغض آه
ها … ها ری را !

حالا جامه هایت را
تا به هفت آب تمام خواهم شست
صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد
می رویم اما نه دورتر از نرگس و رویای بی گذر

باد اگر آمد
شناسنامه هامان برای او

باران اگر آمد
چشمهامان برای او

تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
من از حدیث دیو و
دوری از تو می ترسم … ری را !





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

حال همه ما خوب است-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند

با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان

تا یادم نرفته است،بنویسم
حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
اما تو لااقل ،حتا هر وهله،گاهی، هراز گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!

راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده، بی پنجره ،بی در،بی دیوار…
هی بخند!

بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است،من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فراز کوچه ی ما می گذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نه ری را جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،

از نوبرایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما…

تو باور مکن



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

نماز-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان

باغ بود و دره - چشم انداز پر مهتاب،

ذات ها با سایه های خود هم اندازه.

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،

چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب.

نه صدائی جز صدای رازهای شب،

و آب و نرمای نسیم و جیرجیرک ها،

پاسداران حریم خفتگان باغ،

و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه می آمد

آب.

یا نه، چه می رفت، هم زانسانکه حافظ گفت، عمر تو.

با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.

مست بودم، مست سرشناس، پانشناس، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود.

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک؛

و نگاهم رفته تا بس دور.

شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.

قبله، گو هر سو که خواهی باش.

با تو دارد گفت و گو شوریده مستی.

- مستم و دانم که هستم من-

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

آواز عاشقانه ی مادردر گلو شکست-قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان


آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


خواجه بیا خواجه بیا-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا

عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا

پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا

گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا

از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا

روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا

ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا

ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا

ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا

ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا

ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا

ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا

بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دلم برای کسی تنگ است -حمید مصدق-دکلمه رضا پیربادیان

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید



دلم برای کسی تنگ است

که آن دونرگس جادو را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند



دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خود را

- نثار من می کرد



دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- درهمه حال

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود

و کار من زفراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی ...

- دگر کافی ست




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

اما نیستی-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

اما نیستی تا اضطراب جهان را کنار تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم.

اما نیستی تا شب تشویش هر شب خویش را در اشتعال گریه ها و گورها روشن کنم.

اما نیستی تا در دهان داس برویم و در پریشانی شعله پرپر شوم.

اما نیستی...



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


حالا حوالی همین روزهای مثل هم-صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

حالا حوالی همین روزهای مثل هم

برای دور افتاده ترین دختر دریاها

از نشانی مه آلود مسافری بنویس

که روزی از سمت سرشارترین بوسه ها خواهد آمد

دستش را خواهد گرفت

و او با زورق پریان پرده پوش

به خواب بی پایان گل سرخ و پروانه خواهد برد


یعنی جواب آن همه علاقه آیا

همین تو دور و

من دور و

گریه هامان که بی گفت و گو...!؟


هی رازانه ی عجیب علاقه!

به ولای همین واژه های بی کوچه؛ بی کتاب 

ما هرگز به این باد بی حساب 

نازک تر از بنفشه و 

بی ریاتر از رویای وزیدن رازی نگفته ایم.


حالا حوالی همین روزهای مثل هم

من مجبورم به خانه برگردم 


پنجره را ببندم بهتر است

هق هق بی پرده ی این دو دیده ی بارانی 

آبروی ابرآلود همه ی دریاها را خواهد برد!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان