-
ای کاش از آنهمه سایه و سکوت-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1395 11:48
ای کاش از آنهمه سایه و سکوت، تنها زمزمه ی لبریز چشمه ای بودم همسوی باور چراغی، برایوان شب زلال، یا زایری خسته در خنکای فروردین، با خیزاب و خلنگزار خاموشش که از خواب شبنم و شهود آمده بود. ای کاش از آنهمه آسمان، تنها کبوتری بودم، خانه زاد خاطره ای پنهان که از هجرانی جفت خویش می گریست. ای کاش از آنهمه شکفتن، تنها پروانه...
-
خالــی ام چون باغ بودا -حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1395 13:07
خالــی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان یأس و تنهایـــی ِ من ، مانند لوط و دخترانش پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی نیمــی از آفاقــم اما ، نیمه ی بـــی خاورانش سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم وین دل توفانی ام، دریای خون بی...
-
برایت رویاهایی آرزو میکنم-ژاک برل-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 23:48
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود. برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی. برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم. برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده ی کودکان. برایت آرزو...
-
چه خوب! که زمین گرد است-عباس معروفی-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 13:14
از این تنهایی هزارساله خستهام از این که صدای تو را بشنوم خیال کنم وهم بوده این که هرچی بخواهم بخرم می گویم حالا نه صبر می کنم وقتی آمدی از این اجاق خاموش این قابلمه ها، ماهیتابه ها این شراب که هنوز بازش نکرده ام گیلاس های خاک گرفته بشقاب های دلمرده این فیلم که قرار بود با هم ببینیم متکایی که سرت را می گذاشتی خودم که...
-
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی- جویا معروفی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1394 19:35
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی ِ تو هم قرار منی هم تو بیقــــرار منی گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی به روزهای جدایی دو حالت است فقط در انتظار تـــــــوام یا در انتظـــار منی “خوش است خلوت اگر یار یار من باشد” خوش است چون که شب و روز در کنار منی بمان که عشق به حال من و تو...
-
ﭼﺮﺍ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﯼ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻫﻤﯽ؟-مژگان عباسلو-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1394 16:43
ﭼﺮﺍ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﯼ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻫﻤﯽ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﻍﺩﺍﺭﯼ؟ ﺧﺮﺍﺑﯽ؟ ﺑﻤﯽ؟! ﻣﮕﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﻨﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪَﺭ ﻏﻢﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﺒﻬﻤﯽ؟ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ؟ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ “ ﺩﻭﺳﺘﺖﺩﺍﺭﻡ ” ﯼ؟ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺵ، ﻧﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ … ﺟﻬﻨﻢ - ﺑﻬﺸﺘﯽ، ﻧﻪ ! ﺷﺎﺩﯼ - ﻏﻤﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺷﺪﻩﺳﺖ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻤﯽ ﺟﻬﺎﻥ، ﺍﺑﺮ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﺑﯽﺣﺎﺻﻠﯽﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ! ﺑﮕﻮ...
-
من غبطه میخورم به درختان خانهات-علیرضا_بدیع-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1394 13:53
من غبطه میخورم به درختان خانهات ای کاش سر گذاشته بودم به شانهات در فصل جفتگیری فولاد و سنگ، کاش گنجشک من تو باشی و من آشیانهات گنجشک من تو باشی و من در به در شوم از صبح تا غروب پی آب و دانهات وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است با چند استکان مِی روشن، میانهات ؟ بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی گاه از زمین بگویی و...
-
الا یا ایها الساقی-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 15 اسفندماه سال 1394 21:26
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و...
-
بارون میاد جرجر-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1394 17:35
بارون میاد جرجر گم شده راه بندر ساحل شب چه دور آبش سیاه و شور ای خدا کشتی بفرست آتیش بهشتی بفرست جاده کهکشون کو؟ زهره ی آسمون کو؟ چراغ زهره سرده تو سیاهیا می گرده ای خدا روشنش کن فانوس راه منش کن گم شده راه بندر بارن میاد جرجر رو گنبد و رو منبر لک لک پیر و خسته بالای منار نشسته لک لک ناز قندی یه چیزی بگم نخندی تو این...
-
وه! چه شب های سحر سوخته-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 8 اسفندماه سال 1394 12:35
وه! چه شب های سحر سوخته من خسته در بستر ِ بی خوابی ِ خویش در ِ بی پاسخ ِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام کس نپرسید ز کوبنده ولیک با صدای تو که می پیچد در خاطر ِ من: « - کیست کوبنده ی در؟» هیچ در باز نشد تا خطوطِ گم رو رویایی ِ رخسار ِتو را باز یابم من یک بار ِ دگر... آه! تنها همه...
-
خانه ی دوست کجاست-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1394 21:36
خانه ی دوست کجاست ؟! " در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد ،...
-
چه بی تابانه می خواهمت-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1394 15:10
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری ! چه بی تابانه تو را طلب می کنم ! بر پشت سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربه یی بیهوده است. بوی پیرهنت این جا و اکنون. کوه ها در فاصله سردند. دست در کوپه و بستر حضور مأنوس دست تو را می جوید . و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند. بی نجوای انگشتانت فقط. و...
-
ای شب از رویای تو رنگین شده-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1394 15:24
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایهء مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر...
-
تا کی در انتظار گذاری به زاریم-شهریار-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 23 بهمنماه سال 1394 16:22
تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز بود شرح سیه روزگاریم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم شرمم کشد...
-
چون درختی در زمستانم-اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1394 10:46
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود هر چه یاد و یادگارم بود ریخته ست چون درختی در زمستانم بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟ دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش با امید روزهای...
-
من درد بوده ام-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 23:25
من درد بوده ام... همه من درد بوده ام!!! من درد بوده ام، همه من درد بوده ام. گفتی پوست واره یی استوار به دردی، چونان طبل خالی و فریادگر -درون مرا که خراشید تام... تام از درد بینبارد؟- و هر اندام ام از شکنجه ی فسفرینِ درد مشخص بود در تمامت بیداری خویش هر نماد و نمود را با احساس عمیق درد دریافتم... عشق آمد و دردم از جان...
-
دوستی-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 21:13
دل من دیر زمانی است که می پندارد : « دوستی » نیز گلی است ؛ مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد . بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد ! در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه هایی است که می افشانیم . برگ و باری است که می رویانیم آب و خورشید و...
-
مکبث -شکسپیر -ترجمه داریوش آشوری -دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394 11:37
فردا و فردا و فردا، می خَزَد با گام های کوچک از روزی به روزی تا که بسپارد به پایان رشته ی طومارِ هر دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را جز نشانی از غباراندوده راهِ مرگ. فرو میر آی، اِی شَمعک، فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ اِلّا سایه ای لغزان و بازی هایِ بازی پیشه ای نادان که بازَد چندگاهی...
-
میگویند..-سید علی صالحی -دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 14:23
میگویند هر کسی که رویا نبیند باد میآید و یک طوری اسمش را خط میزند خوابهایش را خط میزند بعد هم به او نمیگوید که اهلِ هوای بوسه را کجا باید جُست... میگویند ستارهای که گاه بالای بامِ خانهی ما میآید روحِ غمگینِ همان قاصدکیست که شبی از ترسِ باد پشت به جنوب و رو به جایی دور گذاشت و رفت و دیگر به خواب هیچ بوتهای...
-
ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻣﺎ. ﮐﻤﺮﻧﮓ -فریبا وافی-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 14:41
ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻣﺎ. ﮐﻤﺮﻧﮓ ! ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺍﻣﺎ ... ﺗﻠﺦ ! ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﻣﺎ ... ﺳﺮﺩ ! ﭼﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭﯾﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻦ؟ ! ﮐﻤﻲ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻡ! ﺩﻳﺮﻳﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﻫﺎ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻧﻤﻴﺸﻮﻡ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﺗﮑﻴﻪ ﻧﻤﻴﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﻳﻢ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭﺧﻮﺩﻡ ﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﺸﻮﻡ. . . ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻳﮏ ﺷﺒﻪ . . . !! کفشهایم را نده پابرهنه میروم تادرحریم تنهایی...
-
شود فاش کسی آنچه میان من و توست-هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 16:01
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمهی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه ای بسا باغ و...
-
انهدام- نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 9 دیماه سال 1394 20:02
این روزها اینگونه ام ،ببین: دستم، چه کند پیش می رود،انگار هر شعر باکره ای را سروده ام پایم چه خسته می کشدم ،گوئی کت بسته ا زخَم هر راه رفته ام تا زیر هرکجا حتی شنوده ام هربار شیون تیر خلاص را ای دوست این روزها با هرکه دوست می شوم احساس می کنم آنقدر د وست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است انبوه غم حریم و حرمت خود را از...
-
عشق وشادی را با تو می اغازم -غادة السمان-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 20:53
عشق وشادی را با تو می اغازم وتو را به پادشاهی قلمروخاطرات برمی گزینم پادشاهی که در نداری دست وپا می زند ورعیتش دلدادگان وگل ها وگنجشکانند قسم به خون من وتو به سلسله رازها به اجاق عاشقان در دل دشت قسم به دریا به ستاره ها در شب صاف بیابان قسم به چای سرد شده در فرودگاه های وحشت قسم به هر آن چه دوست می دارم ونمی دارم...
-
عاشق زنی مشو که میاندیشد-مارتا ریورا گاریدو-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 4 دیماه سال 1394 18:59
عاشق زنی مشو که می اندیشد، که می داند، که داناست، که توان پرواز دارد، به زنی که خود را باور دارد! عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن، میخندد یا میگرید، که قادر است جسمش را به روح بدل کند، و از آن بیشتر،"عاشق شعر است"! (اینان خطرناکترینها هستند) و یا زنی که میتواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد، و یا که...
-
همه هستی من ایه تاریکیست -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 19:11
همه هستی من ایه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این ایه ترا آه کشیدم آه من در این ایه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که...
-
ﺗَﻪ ﺍُﺗُﻮﺑﻮﺱ، ﺁﻥ ﺻَﻨﺪَﻟﯽ ﺁﺧَﺮ، ﮐِﻨﺎﺭِ ﺷﯿﺸﻪ-پریسا زابلی پور-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1394 20:46
ﺗَﻪ ﺍُﺗُﻮﺑﻮﺱ، ﺁﻥ ﺻَﻨﺪَﻟﯽ ﺁﺧَﺮ، ﮐِﻨﺎﺭِ ﺷﯿﺸﻪ ﺑِﻬﺘَﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼِ ﺩُﻧﯿﺎﺳﺖ ﺑَﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣُﭽﺎﻟﻪ ﺷَﻮﯼ ﺩَﺭ ﺧُﻮﺩَﺕ ﺳَﺮَﺕ ﺭﺍ ﺑِﭽَﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺯُﻝ ﺑِﺰَﻧﯽ ﺑﻪ ﯾِﮏ ﺟﺎﯼِ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻓِﮑﺮ ﮐُﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ... ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭَﺕ ﻣﯿﺪَﻫَﺪ ... ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼِﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺧﯿﺲ ﺷَﻮﺩ، ﺍَﺯﺣُﻀُﻮﺭِ ﭘُﺮ ﺭَﻧﮓِ ﯾِﮏ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﯾﺎﺩَﺕ ﺑِﺮَﻭَﺩ ﻣَﻘﺼَﺪَﺕ...
-
پیاده امده بودم پیاده خواهم رفت- کاظم کاظمی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1394 11:14
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد و سفرهای که تهی بود، بسته خواهدشد و در حوالی شبهای عید، همسایه! صدای گریه نخواهی شنید، همسایه! همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده، منم که هر که...
-
حال آدم که دست خودش نیست-شهریار بهروز-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 7 آذرماه سال 1394 23:54
حال آدم که دست خودش نیست عکسی می بیند ترانه ای می شنود خطی می خواند اصلن هیچی هم نشده یکهو دلش ریش می شود … حالا بیا وُ درستش کن آدمِ دلگیر منطق سرش نمی شود برای آن ها که رفته اند آن ها که نیستند , می گرید دلتنگ می شود حتی برای آنها که هنوز نیامده اند … دل که بلرزد دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست این وقت ها انگار کنار...
-
فراموش می شوم - لیلا کردبچه -دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1394 20:43
فراموش می شوم راحت تر از ردپایی بر برف که زیر برفی تازه دفن می شود راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود و راحت تر از آنکه فکر کنی فراموش می شوم و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است ! وقتی یادت نمی آید کدام یکشنبه عاشق ترین زن دنیا بودم و کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود یادت نمی آید و...
-
یادتان هست شبی را که سفر می کردید -فریبا عباسی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 22:11
یادتان هست شبی را که سفر می کردید قول دادید و گفتید که بر میگردید دست من را که گرفتید کمی جاخوردم تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید حرف دل بود که در چشم شما یخ می زد حرفهایی که به گفتار نمی آوردید دوری از شخص شما باز عذابم می داد و دلم خوش به همین بود که بر می گردید یادتان هست که گفتم پس از این می میرم منم و یک دل...